من و به حال من رها نکن
تو که برای من همه کسی ...
هزارتا سوال تو ذهنمه , نمی دونم , نمی فهمم , هر چی فکر می کنم ... به بن بست میخورم
حس بدیه , کسی که دوستش داری تنهات بزاره ... و از اون بدتر تو هم نتونی جلوی رفتنش رو بگیری
چون رفتن به نفعشه ! اره به نفعته بری آناهیتا , به نفعته
تو به من گفتی از اینکه هر روز وابسته تر بشی بهم میترسی از اینکه هر روز عاشق تر بشی نسبت به من می ترسی
از ترس هات گفتی , از آبرویی که ممکنه این عشق باعث بشه روش چشمات و ببندی ...
من عاشقت بودم , هنوزم هستم , و محاله عاشقت نباشم روزی ...
دوراهی بدیه , نه می تونم جلوت و بگیرم که نری چون ضربه میخوری از کنار من بودن
نه می تونم بزارم بری , چون نابود میشم از نبودنت ....
من
من کاری رو کردم که هر عاشقی می کرد ..
بهت گفته بودم همه جوره هستم باهات , پای حرفم هم موندم هنوزم پای حرفم هستم ..
من گزاشتم این جدایی شروع بشه , چون دوست داشتم , چون خودخواهی صفت یه عاشق نیست
من گزاشتم بری تا با دردام بمونم , تو هم هر روز وابسته تر نشی .. ضربه نخوری
رها کن این , پرنده ی آسمون ندیده رو برو
رها کن این تولد به انتها رسیده رو برو
جواب گریه های این دل شکستم و نده
جواب هق هق دل به گل نشستم و نده
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، روزهای فراق ، ،